ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

بدون عنوان

- مامان می دونی Fidanzata (نامزد یا دوست دختر) ها چی می گند؟ میگن Amore mio (عشق من) بوس بوس بوس بوس     به خدا اگه ما گفته باشیم یا گذاشته باشیم تو تلویزیون دیده باشه یا اصلا این خبرها تو خیابون ها باشه
6 دی 1392

کادو به بابانوئل

بابا از سر کار اومده می بینه مامان و ارنواز دارند یک چیزی را کادو می کنند. می پرسه چیه؟ مامان میگه کادوی ارنوازه واسه بابانوئل.  بعد که کادو آماده شد، مامان و ارنواز رفتند که کادو را بگذارند تو بالکن تا بابانوئل بیاد و ببردش. بابا که از این همه قدرشناسی دخترش دلره لذت می بره میگه: باریکلا دختر مهربونم ارنواز میگه: خواهش می کنم، پیرهن و شلوار خودته
6 دی 1392

هدیه بابانوئل

ارنواز اینقدر در گرفتن هدیه بابانوئل عجله داشت که سرانجام من و مامانی تصمیم گرفتیم تا از بابانوئل بخواهیم که اگر میشه هدیه ارنواز را یک روز زودتر بیاورد و خوشبختانه بابانوئل هم خواهش ما را قبول کرد. اما از آنجا که هنوز شب نشده بود، ارنواز مجبور شد به دستشویی برود تا بابانوئل بیاید و هدیه اش را زیر درخت کریسمس بگذارد. چند دقیقه بعد مامان و بابا هم پنجره را باز کردند تا بابانوئل بیاید و در حالیکه از بابانوئل می خواستند تا بعد از رفتن از خانه پنجره را ببندد، همگی به پیش ارنواز رفتیم. در این فاصله ارنواز شروع کرد به خواندن شعر کریسمس تا بابانوئل کار خودش را انجام دهد و...
5 دی 1392

ناتاله کی هست؟

- بابا ناتاله کی هست؟ - فردا - بهم با انگشت نشون بده - خیلی خب - این چیه؟ - این امروزه - توش چی کار می کنیم؟ - بازی می کنیم؟ - کارتون هم می بینیم؟ - آره - این یکی چیه؟ - این فرداهه - توش چی کار می کنیم؟ - بازی می کنیم - کارتون هم می بینیم؟ - آره - این یکی چیه؟ - این پس فرداهه، شب قبلش که خوابیدیم، بابانوئل هدیه اش را میاره     پنج دقیقه بعد - بابا ناتاله کی هست؟ - فردا - بهم با انگشت نشون بده - باشه - این چیه؟ - امروزه - توش چی کار می کنیم؟ - بازی می کنیم - کارتون هم می بینیم؟ -....     ده دقیقه بعد - بابا ناتاله کی هست؟ ...
5 دی 1392

خانوم دکتر ارنواز

- بابا تو بشو شرک مثلا دلت درد می کنه من هم خانوم دکترم خوبت می کنم - باشه لحظاتی بعد - آی دلم، آی دلم، خانوم دکتر کمک - چه تونه؟ - دلم درد می کنه، خانوم دکتر - ببینم - آی دلم. آی دلم درد می کنه - شما بچه تو شکمتون دارید - آخه فینگیلی مگه شرک میتونه بچه داشته باشه؟ - نه! بعد با تعجب) پس چرا دلت درد می کنه؟
2 دی 1392

دغدغه های نام نویسی ارنواز در دبستان

ارنواز سال دیگه باید بره به دبستان. در نزدیکی خانه ما دو تا دبستان هست که میشه آن ها را انتخاب کرد. یکیش که نزدیک تره و البته ظاهرا مدرسه خیلی بزرگ و زیبایی هم هست و باغ و استخر و خیلی امکانات دیگه را داره، در خیابان مونته ولینو هست و اون یکی که البته یک نمه دورتره، تو خیابان پیترو هست. مامان کیارا که دختر بزرگش فرانچسکا را هم تو همین مدرسه مونته ولینو ثبت نام کرده، اصرار داره که ارنواز و کیارا با هم به همین مدرسه بروند تا آنجا هم با هم باشند. مشکل اینه که منطقه ای که اون مدرسه توش هست بیشتر خارجی نشین هست و البته با یک خورده سطح فرهنگی پایین تر و... مامان کیارا که البته یک ایتالیایی هست، این نظر را نداره. مامان امانوئله هم می خواد امانو...
1 دی 1392

هدیه به مارینا

ارنواز می خواد یک هدیه به مربیشون - مارینا - بدهد. مامان بهش یک دکمه می دهد که روش عکس پروانه هست. ارنواز میگه: نه! یکی دیگه بده مامانی یک دکمه با عکس قلب می دهد. ارنواز میگه: نه این خوشگل نیست ، این مال من، یکی دیگه بده مامانی یک دکمه با عکس گل پیدا می کنه. ارنواز میگه: نه مارینا این را دوست نداره، این مال من، یکی دیگه بده     من که فکر می کنم همان ارادت قلبی ارنواز کفایت کنه، حیف نیست که هدیه بدهد؟!!
1 دی 1392